سال هاى سال به تو اندیشیدم
سالیان دراز تا به روز دیدارمان
آن سال ها که مى نشستم تنها
و شب بر پنجره فرود می آمدو شمع ها سوسو مى زدند
و ورق مى زدم کتابى درباره ى عشق
باریکه ی دود روى نوا ، گل سرخ ها و دریاى مه آلود
و نقش تو رابر شعر ناب و پرشور میدیدم
در این لحظه ى روشن
افسوس روزهاى جوانى ام را مى خورم
خواب هاى وجدآور زمینى
انگار پشه هایى که با درخشش کهربایى بر پارچه ى شمعى خزیدند
تو را خواندم ، چشم به راهت ماندم ، سال ها سپرى شد
من سرگردان نشیب هاى زندگى سنگىدر لحظه هاى تلخ
نقش تو رابر شعرى ناب و پرشور مىدیدم
اینک در بیدارى ، تو سبک بال آمدى
و خرافه باورانه در خاطرم مانده است
که آینه ها ، آمدنت را چه درست پیش گویى کرده بودند
ولادیمیر ناباکوف
مترجم : محمد حسن بهرامیان
درباره این سایت